امير حسينامير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

پسر خوشكل و مو طلايي من

دايره كلمات در 23 ماهگي

سلام پسر خوشگلم . اميد وارم هميشه داشتن تن سالم و سلامتي تنها آرزوي قشنگ بين تمامي آرزوهات باشه . الان حدود 23 ماه از تولدت ميگذره . خوب ديگه داري بزرگ ميشي .دايره كلماتت هم خيلي گسترش پيدا كرده . كم كم جمله هاي كوتاه و خلاقانه از خودت ميسازي .چند نمونه از اين كلمات وو جمله ها رو مينويسم .   شير خوام: شير ميخوام گسنه ام:گرسنه ام شايي: چايي بليم :  بريم امين :  امير اخنانه : انداخته تشه :  ترشه خوتار بده:خودكار بده بشن:بشكن نتون:نكن بليم:بريم بنيسم:بنويسم نشتم:نوشتم   بدارم=بذارم ننيشه = نميشه خوتار بيار =خودكار بيار بريس= بگير اوتاف= افتاد بشتن = بشكن ...
1 بهمن 1391

ذوغ زدگي

    سلام عزيزم .خوبي اميدوارم سر زنده و دلت پر از اميد و آرزوهاي بزرگ باشه .   چند وقتي هست كه كمتر به وب سر ميزنم اونقدر مشغول كار و زندگي ميشيم كه گاهي گذشت زمان برامون لحظه اي ميگذره . خريد ماشين جديد(تندر) خاطره جالبي رقم زد خصوصا براي تو كه تا چند وقت قبلش منو حين رانندگي پيكان ميديدي.بار اول كه نشستي تو ماشين با ديدن دكمه هاي جديد ذوق زده شده و دائم در حال دستكاري دكمه ها و كليدهاي جلوي داشبورد شدي . پريشب كه مثلا مامانت خواست رانندگي تمرين كنه باور كن كاري كردي كه پشيمون از ادامه تمرين شديم  برگشتيم خونه .جالب اين بود تو فكر ميكردي من فقط بايد پشت فرمون بشينم جيغو داد ميزدي كه مامانت پياده بشه .خلاص...
19 دی 1391

واكسن 18 ماهگي

  سلام امير حسين .خوبي بابا.سلامتي تورو از خدا آرزو ميكنم.   تاريخ واكسن 18 ماهگي دوشنه 16/5/91 بوده....           ادامه مطلب ....     تاريخ واكسن 18 ماهگي دوشنه 16/5/91 بوده ولي دو سه روز قبلش تب خفيف باعث شده بود كه يك هفته اي زمان برد تا اينكه دوشنبه 23/5/91 مادرت به اتفاق مادر جون شهين رفتن مركز بهداشت تا واكسن بهت بزنن.مي دونم خيلي درد داشت چون دقيقا روي عضله پاي راستت و دست چپت جاي واكسن بود. دكتر گفته بود تا 24 ساعت كمتر راه بري اما با بازيگوش بودنت محال بود راه نري .خوب ديگه نميشه كنترلت كرد  چون ديگه داري يه مرد بزرگ ميشي .ولي مادرت ميگفت زمان زيادي رو ...
27 مرداد 1391

سفری به ییلاق(لاسم)

سلام پسر گلم . تمام خوشبختی های دنیا در دستانت به اندازه ای خواهد بود که در افکارت میپرورانی.   خاطره ای از سفر دوروزه به لاسم ،یکی از مناطق خوش آب و هوای ییلاقی که قدمتش احتمالا به دوره صفویه بر میگرده .     ماه قبل برنامه ریزی کردیم مرخصی که جور شد بریم چند روزی دور از فضای شلوغ شهر باشیم که البته مناطق ییلاقی اولین گزینه بودن. بعد ظهر روز شنبه 17/4/91  حدود ساعت 1100 عازم کوه شدیم .جاده هراز یکی از زیباترین جاده های ایرانه این سبب شد چند جایی توقف داشته باشیم که خلاصه بعد از گذر از جاده پر پیچ و خم ساعت 1500 به لاسم رسیدیم .مامان جون و بابا جون چند روز جلوتر رفته بودن.با دیدن ...
13 مرداد 1391

جنگل زیارو

سلام پسر عزیزم خوبی بابا . دیروز(14/3/91)حدود ساعت ١٠٠٠ رسیدم خونه بعد خوردن صبحانه پیشنهاد دادم بریم جنگل تفریح .مامان جون هم خونه ی ما بود .بعد آماده شدن همه وسایل مورده نیاز در حالی که  باباجون هم به ما ملحق شد  راه افتادیم به سمت جنگل زیارو .تا او بالا حدود 30 دقیقه زمان برد تا رسیدیم به جایی که دورو بر مون چند تا خانواده بودن .وسایل رو از ماشین خالی کردیم .تو که با دیدن اون فضای باز جنگلی که تجربه اول بود تو اون مکان ،تنها کاری که لذت زیادی برات داشت دویدن بود.به هر طرف که میرفتی یکی مجبور بود دنبالت باشه .خلاصه ناهار رو خوردیم .بعد چیدن تمشک  حدود ساعت 5 بعدظهر تصمیم گرفتیم کباب روی آتیش درست کنیم .چوبهای ...
24 تير 1391

فرایند یادگیری(16 ماهگی)

سلام پسرم .امید وارم آسمان افکارت همیشه آبی و نامتناهی و در جستجوی حقیقت باشد.   کلمات و حرکات در ١٦ ماهگی : او او : هشدار به دیگران برای جلب توجه بیشتر . دیگ دیگ : صدای گنجشک . ماو ماو : صدای گاو ممد دادا : خطاب به پسر عمه محمد . تاب با : اشاره به تاب در خواست تاب دادن . زمانی که بهت میگیم بغل بغل با نهایت ذوق دستات رو باز میکنی و با یک جهش خودت رو تو بغلمون پرت میکنی . بوسیدن ، زمانی ازت خواستیم اینکارو با مهارت انجام میدی. آواز خوانی ، که همرا با تکان دادان سر و بدن به راست و چپ  با صدای اوی اوی اوی . کار جالبی که خیلی دوست داشتنیه ز...
4 تير 1391

خوشخوابی روی تاب

سلام پسرم .خوبی .امید وارم همیشه سالم و سلامت  باشی. خاطره مربوط به چند شب پیشه.ساعت از نیمه شب گذشته بود.منو مادرت متوجه شدیم که حالت خستگی و کلافگی باعث شده بی نظمی توی ساعت خوابت به وجود بیاد.که درخواست جالبت برای تاب خوردن ، تنیجه اش بود.ما بایستی صبح میرفتیم سرکار .من داوطلب شدم مواظبت باشم تا خوابت بگیره. تورو روی تاب گذاشتم شروع کردم به تاب دادن .اولش استقامت میکردی که روی تاب خوابت نبره یا شایدم نخواستی یه جورایی کم بیاری تا اینکه بعد یک ساعت و نیم  اونقدر حالت خواب آلودگیت زیاد شد که اینطرف و انطرف رفتن سرت نشون میداد وقت خوابته .از تاب پایین آوردم دقایقی برات لا لایی خوندم تا اینکه خوابت برد . آنقدر معصومانه دسته...
4 تير 1391

بهترین هدیه برای روز پدر

سلام پسر عزیزم .امید وارم همیشه قدر دان زحمتهای پدر ومادرت باشی. و یک لحظه مارو از یاد نبری .   15/3/91امروز روز پدرِ. روزی که بهانه ی شده از زحماتشون قدردانی کنیم .منم چون شیف کارمه بهشون  زنگ زدم . خوشحال شدن .الان که خودم پدر شدم میفهمم پدرم چقدر منو دوست داره .همانطور که من تو رو دوست دارم .بهترین هدیه تو به من دیشب بود که  یک لحظه دستات رو دور گردنم حلقه کردی و برای اولین بار زیر گردنم رو بوسیدی .یک لحظه اشکم در اومده بود .صورتت رو گرفتم تا تونستم ماچ کردم خیلی بامزه بود .فدات بشم پسری .   روز پدر روزیه که من از تو تشکر میکنم چون تو با ابراز محبت به من حس پدرانه رو بهم انتقال میدی ...
15 خرداد 1391