امير حسينامير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

پسر خوشكل و مو طلايي من

جنگل زیارو

1391/4/24 19:36
نویسنده : بابا هادي
1,765 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر عزیزم خوبی بابا .

دیروز(14/3/91)حدود ساعت ١٠٠٠ رسیدم خونه بعد خوردن صبحانه پیشنهاد دادم بریم جنگل تفریح .مامان جون هم خونه ی ما بود .بعد آماده شدن همه وسایل مورده نیاز در حالی که  باباجون هم به ما ملحق شد  راه افتادیم به سمت جنگل زیارو .تا او بالا حدود 30 دقیقه زمان برد تا رسیدیم به جایی که دورو بر مون چند تا خانواده بودن .وسایل رو از ماشین خالی کردیم .تو که با دیدن اون فضای باز جنگلی که تجربه اول بود تو اون مکان ،تنها کاری که لذت زیادی برات داشت دویدن بود.به هر طرف که میرفتی یکی مجبور بود دنبالت باشه .خلاصه ناهار رو خوردیم .بعد چیدن تمشک  حدود ساعت 5 بعدظهر تصمیم گرفتیم کباب روی آتیش درست کنیم .چوبهای جنگلی که به تلاش زیاد من  شعله هاش خیره کننده شده بود با بارش باران ناگهانی مارو مجبور به ترک جنگل کرد. حالمون گرفته شد . اومدیم به قسمتهای پائین دست جنگل .مجدد آتیش درست کردیم و خلاصه برنامه کباب خوری تمو م شد .البته تورو توی ماشین خوابوندیم .خوش گذشت چون  خیلی وقت بود از این گردشها نرفته بودیم .

 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان و بابای سارینا
22 خرداد 91 19:35
سلام.عجب اتفاق جالبی.آخه اون روز حالمون گرفته شد تازه با زحمت فراوان هیزم جمع کردیم آتیش اماده شده بود که بارون ناگهانی بارید.امیر حسین اونقدر خوشحال شد .بهونه گرفت که توی اون بارون بازی کنه ولی برگشیم پایین تر اونجایی که درختاش انگار با دست کاشته شده .خوشحالم که همیشه به وبلاگ امیر حسین توجه دارید.سارینا رو عوضم ببوس.